آخرین بروزرسانی مقاله: ۱۰ام فروردین, ۱۴۰۳ ۰۹:۳۰ ب٫ظ
حتما این سوال برای شما مطرح است که ورود به این مباحث چه ارتباطی با موضوع اصلی آکادمی خرد دارد. اما اگر به معنای درست خرد نگاه کنیم که توانایی قوه تشخیص و شیوه درست فکر کردن و تصمیمگرفتن است، حتما با من موافق خواهید بود که یکی از جنبههای خرد در انسان درک مفهوم سوالات پیچیده و بنیادین زندگی و تسلط بر روشمندی تحلیل آنهاست. این سوالات گاهی ذهن مردم را چنان درگیر میکند که آنها را به ورطه کجفهمی و ارائه افاضات عجیب و غریب میکند. نمونه این نوع اظهار نظرها را میتوانید در کتابها و در سطح وب فارسی به وفور ببینید.
اگر در وب فارسی سرچ کنید ”آیا خدا وجود دارد؟“ تلاش بینتیجه عده زیادی را میبینید که قصد دارند خدا را به طریقی ثابت یا رد کنند. عدهای به ریاضیات متوسل میشوند، عدهای از فیزیک کوانتوم کمک میگیرند، عده دیگری به براهین فلسفی متوسل میشوند و در نهایت عدهای هم از گزارههای مذهبی برای اثبات خدا استفاده میکنند. متقابلا هم گروهی با همین نوع استدلالات به نفی وجود خدا میپردازند. اما ما در این مقاله نشان خواهیم داد که:
”هیچکس تاکنون خدا را اثبات نکرده و هیچکس هم تاکنون نتوانسته خدا را رد کنند!“
بسیار مهم است که هر انسانی در خصوص سوالات بنیادینی که ذهنش را مشغول کرده پایههای استدلالی قدرتمندی داشته باشد و از چنان قوه تشخیصی برخوردار باشد که بتواند سخنان و ادعاهای دیگران را موشکافی کند و درست و غلطش را بازشناسد. ما در این مقاله به بهانه پاسخ این نوع سوالات پیچیده قصد داریم به کارکرد حوزههای شناختی بپردازیم و نوعی روشمندی به شما ارائه کنیم که بتوانید خودتان با قدرت به سوالات پیچیده فلسفی پاسخ دهید. اگر شما هم با چنین سوالاتی درگیر هستید پس تا انتهای مقاله با ما همراه باشید تا به بررسی تک تک آنها بپردازیم.
در این مقاله سوالات بنیادین زیر بررسی خواهند شد:
- آیا خدا وجود دارد؟ اگر هست چگونه وجود او کشف میشود؟
- آیا میتوان وجود خدا را با علم ثابت یا رد کرد؟
- آیا اعتقاد به خدا در حوزه شبهعلم یا خرافات قرار دارد؟
- آیا جهان میتوانسته خود بخود به وجود آمده باشد؟
- آیا جهان آغازی داشته است؟
- انسان مخلوق خداست یا حاصل فرگشت زیستی؟
مقدمه
بشر از دیرباز در تکاپوی رسیدن به این پاسخ بوده که بداند این جهان و جهانهای پیرامون آن، چگونه بهوجود آمده و منشأ آن چیست؟ اینکه بداند هدف از چنین آفرینش شگرف و پیچیدهای چه بودهاست؟ و در نهایت آیا خدا وجود دارد؟
در مقاله حاضر ما به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا در حوزه علم و به کمک دانشی که از پیشرفتهای علمی به دست آوردهایم میتوانیم در مورد وجود خدا نظر قطعی بدهیم یا خیر. این مقاله و مقالاتی که بعدا تدوین خواهند شد میتوانند به ۲ هزار سال بحث ناتمام در اثبات یا نفی وجود خدا در حوزه فلسفه و علم پایان دهند.
چنانچه شما هم باور دارید که نگرش درست نسبت به آفریننده جهان راهگشای پاسخ به بسیاری از سوالات پیچیده و بیپاسخ دیگر در زندگی ماست با ما همراه باشید.
چرا این پرسش همواره یکی از دغدغههای ذهنی بشر بوده است؟
انسان همچنین نسبت به سرنوشت خود و پاسخ به سوالاتی همچون چرا هستم و به کجا خواهم رفت، بیتفاوت نبوده است. این پرسشها سبب شده است که در چیستی و چگونگی خلقت کائنات کنجکاو شود و گفتگوهایی را درخصوص وجود یا عدم وجود خدا رقم بزنند. اغلب این پرسشها اساسا ریشه در درک اصل علیت در جهان دارد.
از آنجا که اصل علیت یکی از مبادی تفکر بشر است که طبق مطالعات پیاژه از ۸ ماهگی در ذهن ما شکل میگیرد و همچنین از این جهت که ما در جهان مادی هیچ پدیده بیعلتی را سراغ نداریم، این مفهوم در ذهن انسان شکل گرفته است که جهان هم باید علتی داشته باشد. در این زمینه اینگونه استدلال میشود که هر پدیدهای علتی دارد و خود آن علت هم طبیعتا علت دیگری دارد.
پس در جهان سلسلهای از روابط علّت و معلولی برقرار است و از آنجا که به لحاظ منطقی، دور و تسلسل محال است، پس این سلسله باید به علّتالعلل ختم شود؛ یعنی موجودی که نیاز به علت نداشته باشد. در این استدلال که به آن برهان علیت میگویند در نهایت به علت اول که خداست میرسند و بدینگونه خدا از نظر آنها اثبات میشود. نوع استدلال اغلب مردم هم چیزی شبیه به همین است.
برهان علیت موجب شد در قرون ۱۸ و ۱۹ بسیاری از دانشمندان مطرح آن زمان بکوشند با ارجاع به نظم در طبیعت و اینکه این نظم نمیتواند علتی نداشته باشد، وجود خدا را ثابت کنند. اما با پیشرفت علم و توسعه توضیح علت پدیدهها، اعتبار نظریههای اثبات خدا زیر سوال رفت و به تدریج به این نتیجه رسیدند که برای توضیح جهان هستی نیازی به وارد کردن خدا در محاسبات نیست.
در پی این مجادلهها در طول تاریخ همواره دو گروه خداباور و خداناباور در مقابل هم بودهاند و هر دو گروه فلاسفه و اندیشمندان به اظهار نظر فلسفی میپرداختهاند، اما پدیدهای که اخیراً و پس از رشد خیرهکنندۀ علوم فیزیک و نجوم مشاهده میشود، ورود مباحث خداشناسی به حوزه علم بوده است که عدهای با تکیه بر یافتههای علمی تلاش میکنند وجود خدا را به عنوان علتالعلل اثبات کنند و به موازات آن، عده دیگری وجود خدا را با همان دلایل نفی کنند و جهان را حاصل ثابتهای کیهانی بدانند.
ما در ادامه مقاله به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا اساسا میتوان در حوزه علم که متعلق به جهان مادی است در مورد وجود خدا نظر قطعی داد یا خیر. اگر نمیتوان نظر قطعی داد پس پاسخ به این سوال که آیا خدا وجود دارد، چه میتواند باشد؟ برای یافتن پاسخ این سوالات اول باید ببینیم که آیا میتوان خدا را علت نهایی جهان یا همان علتالعلل درنظر گرفت یا خیر.
آیا خدا وجود دارد؟ آیا خداوند همان علتالعلل است؟
بسیاری معتقدند که خداوند علت اول آفرینش جهان است. خوب اگر خداوند علتالعلل باشد پس چنین خدایی را باید بتوان در جهان مادی و در حوزه علم اثبات کرد. بنابراین اینگونه استدلال میشود که هر چیزی علتی دارد، پس جهان هم علت دارد و آن علت همان خداست.
اما به این استدلال چند اشکال اساسی وارد است:
- اصل علیت در جهان مادیست و اگر خدا را علتالعلل بدانید پس خدا هم باید یک موجود مادی باشد چون در جهان ماده ما پدیدهای نمیشناسیم که علتی نداشته باشد و یا علت آن غیرمادی باشد. اما خدای مادی را که بتوان اندازه گرفت و حتی تعریف کرد دیگر خدا نیست بلکه یک موجود مادیست که خودش معلول است و باید علتی داشته باشد درغیراینصورت اصل علیت نقض میشود. پس این ادعا که اصل علیت همه جا برقرار است ولی علتالعلل، خودش علتی ندارد دو گزاره متناقضند.
- برتراند راسل میگوید: اگر چیزی مانند علتالعلل بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند، بحث درباره وجود خدا بیفایده خواهد بود، زیرا وجود طبیعت نیز بدون علت میتواند ممکن باشد. کما اینکه امروز ایده خلق جهان از هیچ در حوزه فیزیک نظری مطرح شده است. پس این استدلال هم نمیتواند درست باشد.
- خدایی که در جهان مادی به عنوان علت پدیدهها شناخته میشود درواقع همان خدای رخنههاست. چون تا وقتی که علت پدیدهها برای بشر مجهول باشد آن را به خدا منتسب میکنند ولی اعتبار آن تا زمانیست که علم علت آن پدیده را کشف نکرده باشد. خدای رخنهها خدا نیست بلکه حاصل جهل بشر است.
در نهایت این پرسش مطرح میشود که بالاخره خدا هست یا نیست؟ هرچند در حوزه فلسفه و مذهب پاسخهایی برای این پرسش ارائه شده است اما در حوزه علم ۳ پاسخ کلی برای آن وجود دارد: هست، نیست و نمیدانم.
کلمه نیست یا وجود ندارد که نیاز به توضیح ندارد چون عدم قابل اثباتِ نفی نیست یعنی چیزی که نیست را نمیشود ثابت کرد که نیست! اگر پاسخ هست باشد که باید اثبات شود و اگر پاسخ نمیدانم است باز دو حالت پیش میآید: آیا این نمیدانم در حوزه علم است یا در حوزه باور؟ در حوزه علم به این معناست که این گزاره قابل بررسی نیست اما در حوزه باور یک کورسویی از تردید در آن دیده میشود که ممکن است باشد یا نباشد.
به عبارت دیگر کسی که میگوید نمیدانم یکسری ادله بر هست و یکسری ادله بر نیست دارد که برآیندش میشود نمیدانم. تکلیف نبودن که مشخص است اما تکلیف بودن باید روشن شود. این بود چگونه اثبات میشود؟ مشخصا حوزه باورها حوزه اثبات و نفی نیست پس، دوباره ناچاریم دست به دامن علم شویم.
همانطور که توضیح داده شد در حوزه علم هم ما راهی جز توسل به اصل علیت برای اثبات خدا نداریم و همانطور که ذکر شد اگر وجود خدا را به عنوان علتالعلل درنظر بگیریم مشکلات بالا به وجود میآید. عدم وجود خدا را هم که به هیچ طریقی نمیتوان نشان داد. پس پاسخ درست دستکم در حوزه علم هیچکدام است. پاسخ بهتر این است که این گزاره در حوزه علم قابل بررسی نیست چون خدا پدیدهای مادی نیست و علم در مورد پدیدههای غیرمادی هیچ نظری ندارد.
ما با منطق و استدلال زبان مادی نه تنها نمیتوانیم وجود خدا را ثابت یا رد کنیم که حتی نمیتوانیم بگوییم نمیدانم!
آیا خدا میتواند به عنوان یک علت غیرمادی برای پیدایش جهان ماده تصور شود؟
ممکن است این سوال مطرح شود که اگر نمیتوانیم خدا را در سلسله علتها به عنوان علت اول جهان فرض بگیریم آیا از او به عنوان یک علت غیرمادی نام ببریم؟ پاسخ این است که چنین ادعایی تاکنون تجربه نشده و قابل اثبات نیست. همینقدر که مفهوم تجربهپذیری را از یک پدیده مادی بگیریم آن پدیده از حوزه اثبات و نفی خارج میشود. دقت شود که دنیای ریاضیات که در آن قضایا اثبات یا رد میشوند متعلق به دنیای فلسفه است نه دنیای علم.
وقتی بیان میکنیم که خداوند یک پدیده غیرمادی است که جهان را خلق کرده است اینجا گفتگوی ما دیگر یک گفتگوی علمی نیست بلکه در حوزه غیرعلم است که میتواند درست باشد یا نباشد و درست یا غلط بودن آن هم متعلق به حوزه علم نیست بلکه در حوزه خودش باید بررسی شود. اینجا ما به حوزه اعتقادات و باورها وارد شدهایم که پاسخهای آن از جنس دیگری است.
در حوزه باورها و اعتقادات انسان میتواند به یک پدیده غیرمادی به عنوان خدا باور داشته باشد بدون اینکه دلیلی برای آن داشته باشد. همچنین میتواند چنین باوری نداشته باشد و آن هم نیاز به دلیل ندارد. اینکه میگوییم نیاز به دلیل ندارد مبتنی بر این پیشفرض (به عنوان بهترین تبیین) است که حوزه باورها و اعتقادات حوزه اثبات و نفی نیست مگر اینکه عدهای پیدا شوند که نظر دیگری داشته باشند که در این صورت باید دلیلی بر رد این تبیین بیاورند.
دقت کنید که ما هم نگفتیم این پیشفرض اثبات شده است بلکه گفتیم بهترین تبیین است. در ادامه با بررسی حوزههای شناختی در مغز انسان نشان خواهیم داد که این پیشفرض دور از واقعیت نیست.
آیا در دنیای علم و جهان ماده میتوان چیزی را اثبات کرد؟
برای اینکه بدانیم دنیای علم میتواند دنیای اثبات و نفی باشد یا خیر باید مسیر تکامل علم و روشمندی علمی را بررسی کنیم.
علم پس از انقلاب صنعتی و پیشرفتهایی که در فناوریها از خود نشان داد باوری را در برخی عالمان قرن ۱۹ به وجود آورد که گویی تنها روش یقینآور در کشف پدیدهها تنها علم است که به آن پوزیتیویسم یا اثباتگرایی میگویند. یعنی گزارهای درست است که بتوان آن را به تجربه ثابت کرد. عینیت آشکار علم آنان را بر آن داشت که بگویند علم تنها راه نیل به حقیقت بدون تعصب و پیشداوری است. آنها تلاش داشتند مقام کشف را از اثبات جدا کنند و در این میان ککوله را مثال میزدند. به این ترتیب که اهمیتی ندارد افراد چه ادعایی دارند بلکه مهم این است که بتوانند آن را اثبات کنند.
اگرچه ایده پوزیتیویسم خیلی زود کنار گذاشته شد اما تاثیر آن هنوز در نگرش افراد مشهود است. بسیاری از مردم هنوز بر اساس فلسفه پوزیتیویسم به واژه علمی به معنای درست و به واژه غیرعلمی به معنای غلط باور دارند در حالیکه بر اساس فلسفه علم، بسیاری از موضوعات هستند که علمی نیستند اما میتوانند درست باشند مانند این دو فرضیه غیرعلمی: ۱) رنگ اشیا در اثر نگاه ما ایجاد میشود ۲) مزه غذاها در اثر چشیدن حاصل میشود. هرچند هیچ راه مستقلی برای تعیین رنگ و مزه اشیاء جز دیدن و چشیدن آنها در اختیار نیست اما چنین گزارههایی به رغم غیرعلمی بودن همواره قابل اثباتند.
اثباتگرایی یا پوزیتیویسم بعدا به مشکلات دیگری هم خورد چون مبتنی بر استدلال استقرای کامل بود. ما زمانی میتوانیم ادعا کنیم که پدیدهای را اثبات کردهایم که بتوانیم تمام نمونههای تحت تاثیر آن را آزمون کرده باشیم یعنی یک جامعه آماری کامل متشکل از همه نمونههای موجود داشته باشیم. ولی ما نه تنها نمیتوانیم همه کلاغها را در یک زمان بررسی کنیم تا معلوم شود همه کلاغها سیاهند و هیچ کلاغ سفیدی وجود ندارد بلکه حتی نمیتوانیم با اطمینان بگوییم در آینده هم کلاغ سفیدی به وجود نخواهد آمد!
پس در علم در اغلب موارد نمیتوان از مقدمات درست به نتایج ۱۰۰ درصد درست و یقینی رسید و بنابراین نوع استدلالی که در علم بکار میرود عملا از نوع استقرای ناقص است که یقینآور نیست. پس هیچ راهی در روش علمی وجود ندارد که بتوان پدیدهای را ۱۰۰ درصد اثبات کرد. دقت شود که یقینآور نبودن استقرای ناقص و عدم امکان اثبات قطعی پدیدهها برای علم ضعف محسوب نمیشود و اتفاقا همین ویژگی موتور محرکه علم است.
با شکست ایده پوزیتیویسم، کارل پوپر فیلسوف علم اتریشی-انگلیسی اصل ابطالپذیری را به عنوان راهکاری بهتر برای علمی بودن پدیدهها مطرح کرد. او توضیح داد که اگرچه مشاهدات جزئی در استقرای ناقص نمیتوانند گزارههای کلی را تأیید یا اثبات کنند، اما میتوانند آنها را ابطال کنند. بنابراین اگرچه ما نمیتوانیم با شمردن همه کلاغها ثابت کنیم که همه کلاغها سیاه هستند اما میتوانیم آن را ابطال کنیم.
یعنی دیدن تنها یک کلاغ سفید حتی در آینده میتواند کل این فرضیه را ابطال کند. پس اگرچه اثبات صدق نظریههای علمی به دلیل دادههای محدود ناممکن است اما اثبات کذب آنها ممکن است. به عبارت دیگر اثبات یک نظریه علمی ناممکن است چون از جنس استقرای ناقص است اما ابطال آن ممکن است چون ابطال مبتنی بر استدلال قیاسی است.
از قرن بیستم، ابطالپذیری اساس صدق گزارههای علمی واقع شده است. بر اساس اصل ابطالپذیری، گزارهای علمی است که ابطالپذیر باشد و گزارهای ابطالپذیر است که آزمون پذیر و تکرارپذیر باشد. یعنی هم بتوان آن را تجربه کرد و هم بتوان این تجربه را بارها تکرار کرد. پس ابطالپذیری به این معنا نیست که یک گزاره لزوما غلط است بلکه این اصل میگوید گزارهای علمی است که راهی برای ابطال آن ازطریق آزمون وجود داشته باشد اگرچه در عمل ابطال نشود. بر این اساس، گزارهای مانند دریا طوفانی است چون نپتون عصبانی است! یک گزاره علمی نیست چون هیج راهی برای نشان دادن درست بودن یا غلط بودن آن وجود ندارد.
بنابراین موضوع وجود خدا حتی اگر در جهان مادی و حوزه علم درنظر گرفته شود هیچ راهی برای آزمون کردن و تجربه کردن آن وجود ندارد چون ما در طبیعت هیچ پدیدهای را سراغ نداریم که علت آن مستقل از قوانین طبیعت و مستقیما از سوی پروردگار باشد تا بتوان آن را اندازهگیری کرد و اگر هم چنین چیزی در دسترس بود با روشهای علمی یقینآور نبود و باور به خدا به عنوان خالق جهان نمیتواند مبتنی بر گزارههایی باشد که یقینآور نیستند.
گزارههای علمی چگونه تایید میشوند و چگونه میتوان به آنها اعتماد کرد؟
گزارههای علمی که قبلا علمی بودن آنها منطبق بر اصل ابطالپذیری پذیرفته شده است بر اساس استدلال استقرای ناقص مورد بررسی قرار میگیرند. به این ترتیب که محقق با نمونهبرداری صحیح از یک جامعه آماری متشکل از نمونههایی از همه طیفها، آنها را مورد آزمون قرار میدهد. سپس آزمونها را تکرار میکند و نتایج را میانگین میگیرد. نتایج بر اساس درصدی از احتمال درستی بیان میشوند که اگر از یک حد مشخصی بالاتر باشد قابل اعتمادند. به این فرایند روشمندی علمی میگویند.
بنابراین ما با استدلال استقرایی با یک درصدی از درستی، نتایج تحقیق را به همه نمونههای موجود تعمیم میدهیم و آن را تا وقتی صادق میدانیم که خلاف آن ثابت نشده باشد. به همین دلیل است که میگویند علم ناقص است اما باید دقت داشت که همین ناقص بودن علم است که موتور آن را روشن نگه داشته است.
با این توصیف، گزارههایی که ادعای علمی بودن دارند اما هیچ راهی برای آزمودن آنها وجود نداشته باشد گزارههایی غیرعلمی و به معنای دقیقتر شبهعلمی هستند. این گزارهها به هیچ عنوان قابل اتکا و قابل اعتماد نیستند.
گزارههای شبهعلمی دقیقا کدام موارد هستند؟ آیا مذهب یا اعتقاد به خدا شبه علم است؟
گفتیم که پرداختن به این موضوعات ریشهای اگر از مسیر درست باشد قوه تشخیص را افزایش میدهد و اگر مسیر درست خودش را طی نکند اتفاقا میتواند قوه تشخیص ما را خراب کند و ما را به بیان سخنانی وادارد که هیچ پایه و اساسی ندارند. شوربختانه اینکه وقتی قوه تشخیص در موضوعات بنیادین زندگی خراب میشود به دیگر ابعاد زندگی ما هم سرایت و موجبات عوامزدگی ما را فراهم میکند و متاسفانه عوام در این حوزهها به سادگی بازی میخورند.
اینجا خیلی باید حواسمان جمع باشد که نگاه کلنگر و سیستمی خود را به رویکرد تحلیلی و تقلیلگرایی کاهش ندهیم و نگاهی جامع و مانع به این موضوعات داشته باشیم. با این رویکرد، گزارههای فلسفی، ادبی، هنری و مذهبی که قابلیت ابطالپذیری ندارند شبهعلمی نیستند چون این گزارهها برای نشان دادن درستی یا نادرستی ایدههایشان هر کدام از روشمندی خاص خودشان استفاده میکنند. آنها همچون موضوعات شبهعلمی از قواعد و لوازم حوزه علم سوءاستفاده نمیکنند و از این نمد برای خود کلاه نمیدوزند مگر اینکه عدهای پیدا شوند تا با گیج کردن مردم به اهداف خودشان برسند.
ازنظر قواعد فلسفه علم، هرگونه تلاش برای اثبات درستی یا رد یک گزاره غیرعلمی با توسل به ابزارهای حوزه علم نوعی خطای متدولوژیک است و نتیجه آن به سفسطه و مغلطه منجر میشود. همین خطای ذهن در تشخیص گزارههای مختلف است که گزارههای شبه علمی و خرافات را تولید میکنند. هرچقدر قوه تشخیص در ما ضعیفتر باشد خطاهای ذهنی و سوگیریها و تعصبات در ما قویتر ظاهر میشوند.
همانطور که گفتیم یکی از نشانههای شبهعلمی بودن گزارهها این است که ادعای علمی بودن دارند اما هیچ راهی برای آزمون آنها وجود ندارد مانند فال قهوه، طالعبینی، کفبینی و غیره. مدعیان این شیوهها با نمد علم برای خودشان کلاهی میدوزند تا مردم را بفریبند و جیبشان را خالی کنند. مسلما در این بین فیلسوفان و مذهبیون فرصتطلبی هم هستند که گزارههای فلسفی و مذهبی را تا حد گزارههای شبهعلمی تقلیل میدهند تا با آن مردم ناآگاه را بفریبند.
آیا ما به جز جهان مادی و حوزه علم چیز دیگری هم داریم؟
گروهی معتقدند که در این دنیا چیزی جز جهان مادی وجود ندارد و همه چیز تنها از راه علم و استدلال قابل فهم است. این دسته گویی فراموش کردهاند که ما جهان فلسفی، جهان هنری، جهان ادبی و جهان ریاضی هم داریم که نتیجه توانایی انتزاع در مغزند مگر اینکه معتقد باشند که همه اینها نیز در مجموعه علم قرار دارند.
علم روشی است نظاممند درباره نگرش انسان به طبیعت که با روشهاى معین به دست مىآید و هدف آن کشف روابط پنهان و نظم میان پدیدههاست. اما آنچه به عنوان دانش که کلیتر از علم است میشناسیم متشکل از همه دانستههایی است که نه تنها ازطریق علم که به هر روش دیگری از ابتدای تولد بشر به دست آمده و انباشته شده است.
دانش متشکل از هز نوع اطلاعات و دانایی است که میتواند درست یا غلط باشند. بنابراین دانش عبارتست از همه دانستههای ما در مقابل همه نادانستههای ما. به همین دلیل، دانش در مقابل جهل قرار میگیرد در حالیکه علم در مقابل جهل نیست بلکه در مقابل دانستههایی است که ازطریق آزمونهای علمی پدید نیامدهاند مانند اخلاق، فلسفه، منطق و غیره. به همین دلیل دانستههایی که علمی نباشند لزوما غلط نیستند بلکه صرفا در حوزه علم قرار ندارند و درست و غلط آنها هم با قواعد علمی سنجیده نمیشود.
با این توضیح ما دانستههایی دیگری هم داریم که علمی نیستند و با روش علمی هم حاصل نشدهاند اما میتوانند درست باشند مانند پرسشهای فلسفی، منطق، اخلاق، ارزشها، هنر، ادبیات، ریاضی، مذهب و مانند اینها. به این ترتیب از این مفهوم گسترده و عمیق دانش که همه حوزههای دانشی را دربر میگیرد ۳ سیستم شناخت در مغز ما پدید آمده است که با آنها به درک جهان مادی و همچنین موضوعات غیرمادی میپردازیم: ۱) شناخت علمی، ۲) شناخت فلسفی و ۳) شناخت جهان معنا و ارزشها. در این میان خردهسیستمهایی همچون عرفان و ادبیات و هنر و غیره هم به وجود آمده که زیرمجموعه یا ترکیبی از سیستمهای اصلی شناخت است.
پس اگر در خصوص فلسفه گفتگو میکنید منطق مربوط به آن را بکار گیرید. اگر در حوزه علم صحبت میکنید محدودیتهای علم را درنظر بگیرید و به روشمندی آن پایبند باشید. چنانچه در حوزه ارزشها و مذهب گفتگو میکنید مراقب باشید که دچار خلط مباحث و ارزیابیهای نادرست نشوید.
مغز ما از چه لوازمی برای شناخت پدیدهها استفاده میکند؟
علت اینکه ما میتوانیم با هر ۳ سیستم شناخت به درک پدیدهها و تولید دانش بپردازیم این است که لوازم آنها در مغز ما به ودیعه گذاشته شدهاند. عقل برای جهان فلسفه، حس برای جهان علم و احساس و شهود برای جهان معنا در مغز ما قرار داده شدهاند. وقتی به چرایی پدیدهها فکر میکنیم در حوزه فلسفه هستیم، وقتی پدیدهها را تجربه میکنیم و از آنها یاد میگیریم در جهان علم هستیم و وقتی به عدالت و آزادی و مذهب میاندیشیم در حوزه معنا و ارزشها هستیم.
اینکه باور داریم عقل در همه زندگی ما دخالت دارد به این دلیل است که این ۳ حوزه شناختی در مغز ما درهمتنیدهاند و همزمان پردازش میشوند. عقل از یک طرف در ذهن ما پرسش مطرح میکند و از سوی دیگر برای تشخیص درستی پدیدهها و یافتن پاسخ درست به باورها و ارزشها و روشها رجوع میکند و بر اساس آنها برای هر حوزه شناختی منطق خاص خودش را میسازد. این لوازم شناخت جزو بدیهیات اولیه ساختار مغز ما هستند و قوه تشخیص ما به شدت به نوع کارکرد آنها بستگی دارد.
آیا میتوان لوازم شناخت را منکر شد؟
لوازم شناخت قابل نفی نیستند چون واقعیت دارند.
لوازم شناخت در ما واقعیت دارند، بنابراین نفی لوازم موجب اثبات آنها میشود.
برای مثال ما نمیتوانیم بگوییم حرف زدن بلد نیستیم چون با بیان همین جمله به همه ثابت کردهایم که میتوانیم حرف بزنیم. بنابراین، ما علاوه بر درک علمی، قادر به درک حوزههای دیگری هم هستیم که در دایره علم قرار ندارند. در این حوزهها دانشهایی وجود دارد که میتوانند درست یا غلط باشند اما اثبات درستی آنها صرفا در حوزه خودشان و با لوازم خودشان صورت میگیرد. برای مثال در حوزه ریاضیات گزارهها با منطق ریاضیاتی اثبات یا رد میشوند ولی فلسفه منطق خاص خودش را دارد و علم هم بر روشمندی علمی استوار است.
پاسخ به برخی پرسشهای رایج
آیا میتوان به کمک علم خدا را رد یا اثبات کرد؟
موضوع خدا با این فرض که متعلق به جهان غیرمادی و به طور خاص در حوزه فلسفه و مذهب بررسی میشود اساساً در حوزۀ اثبات و نفی نیست. هرنوع استدلالی هم به کار گرفته شود، بر اساس گرامر زبان مادی است که قابل تعمیم به جهان غیرمادی نخواهد بود.
همانطور که در مطالب قبل بیان شد خداوند توسط انسان قابلاندازهگیری نیست که بتوان او را به کمک ابزارهای علمی اثبات کرد اما این همچنان بدان معنا نیست که خداوند وجود ندارد، چون عدم، قابل اثباتِ نفی نیست. چیزی که نیست را نمیشود ثابت کرد که نیست. در محافل حقوقی دنیای مادی هم اساساً برای اثباتِ عدم، دلیل مطالبه نمیکنند بلکه این وجود است که نیازمند اثبات است آن هم به حکم عقل. مسئلۀ وجود هم زمانی قابلاثبات است که در حوزه جهان ماده باشد. بنابراین، هر انسانی میتواند به خداوند اعتقاد داشته باشد یا نداشته باشد اما آنچه مسلم است این است که اعتقاد به خداوند نیازی به اثبات و ارائه دلیل ندارد.
پیشفرض کسانی که تصور میکنند خدا در جهان طبیعت به گونهای اندرکنش دارد که میتوان بر آن مبنا وجود خدا را ثابت کرد و همچنین پیشفرض آنهایی که چون اثری از دستان خدا در طبیعت و آزمایشگاه ندیدهاند و خدا را ردّ میکنند، هر دو از ریشه غلط است. خدایی که قابل اندازهگیری باشد، خدا نیست و خدایی هم که به دلیل ناتوانی ما از فهم طبیعت باورپذیر شده باشد درواقع خدای رخنههاست.
ما نمیتوانیم اثر انگشتان خدا را در طبیعت ببینیم چون خدا در سلسله روابط علت و معلولی جهان مادی نمیگنجد، هرچند خلقت جهان به او نسبت داده شود؛ درغیراین صورت خودِ خدا هم باید علتی داشته باشد تا جهان دچار تسلسل نشود که در این صورت آن خدا دیگر خدا نخواهد بود. بنابراین، توصیه ما این است که این ماجرای مرغ و تخم مرغ را رها کنید و ذهن خود را آشفته نکنید.
آیا بار اثبات خداوند بر دوش مدعیان است؟
خداناباوران نمیتوانند بگویند بار اثبات ادعا بر دوش مدعیان است چراکه موضوع خدا با این فرض که متعلق به جهان غیرمادی است اساسا در حوزه نفی و اثبات علمی یا عقلی نیست بلکه موضوع آن در حوزه باورها و اعتقادات است که دخلی به جهان علم ندارد. هرنوع استدلالی هم بکار گرفته شود بر اساس گرامر زبان مادی است که قابل تعمیم به جهان غیرمادی نخواهد بود. خدایی که توسط انسان قابل اندازهگیری و آشکارسازی باشد به طوری که بتوان او را اثبات کرد خدا نمیشود. اما این همچنان بدان معنا نیست که خداوند وجود ندارد چون همانطور که در مطالب بالا گفتیم، عدم قابل اثباتِ نفی نیست.
چیزی که نیست را نمیشود ثابت کرد که نیست. در محافل حقوقی دنیای مادی هم اساسا برای اثبات عدم، دلیل مطالبه نمیکنند بلکه این وجود است که نیازمند اثبات است آن هم به حکم عقل (مبانی استنباط حقوق اسلامی، دکتر ابوالحسن محمدی). وجود هم زمانی قابل اثبات است که در حوزه جهان ماده باشد و بنابراین بهترین پاسخ علمی- فلسفی در مورد خدا، دست کم نمیدانم یا غیرقابل بررسی است و تکلیف کاملا روشن است.
بنابراین، افراد میتوانند به خدا باور داشته باشند یا باور نداشته باشند و دراین خصوص مسئولیت با خودشان است اما نمیتوانند ادله نفی و اثبات خدا را از دیگری طلب کنند. چون دیگران هم اگر به خدا باور داشته باشند مسلما هیچ دلیل قابل ارائهای برای ثابت کردن باورشان نخواهند داشت. با این حال، باورها در حوزه شخصی افرادند و محترمند و تا زمانیکه در عمل، قانون یا اصول اخلاقی را نقض نکرده باشند هیچ کس حق بیاحترامی یا زیرسوال بردن آنها را ندارد.
سوالی که زیاد پرسیده میشود: انسان مخلوق خداست یا حاصل فرگشت زیستی؟
این یک سوال بنیادین است که به آن پاسخهای زیادی داده شده است اما اغلب آنها از سوگیری شناختی در امان نبودهاند و اغلب مدافعان این نظریات صرفاً به تبیین مدلهای ذهنی خود پرداختهاند. با مراجعه به حوزههای شناختی که در بالا توضیح داده شد، پدیده خلقت موضوعی در حوزه مذهب است درحالیکه نظریه فرگشت نظریهای است در حوزه علم زیستشناسی و از آنجا که نمیتوان با لوازم اثبات و نفی یک حوزه در جهت اثبات یا ردّ گزارههای یک حوزه مستقل دیگر اقدام کرد این پرسش که انسان مخلوق خداست یا حاصل فرگشت زیستی از پایه غلط است.
به این نکته توجه داشته باشید که ما در هیچ نقطهای از طبیعت و با هیچ وسیله و دستگاهی نمیتوانیم پدیدهای (ازجمله خلقت مستقیم انسان توسط خداوند) را بیابیم که علتی مستقل از قوانین طبیعت و مستقیما از سوی پروردگار داشته باشد بلکه هرچه هست به سلسله علل و عوامل مادی پیش از خودش مرتبط است و نظریه فرگشت هم در میان همین سلسله قرار دارد.
بنابراین در هیچ کجا از قوانین طبیعت و فرایندهای تکاملی جهان نمیتوان علتی مادی و قابل اندازهگیری را مستقیماً به خداوند نسبت داد؛ لذا این پرسش که انسان موجودیست حاصل فرگشت زیستی یا موجودیست که خداوند مستقیماً او را خلق کرده است در اساس خود، پرسشی است غلط چون خداوند را به جهان ماده و روابط علت و معلولی وارد میکند.
حتی اگر روزی دستاوردهای علمی جدید نشان دهند که نظریه فرگشت باطل بوده است، این بطلان یک بطلان علمی است نه مذهبی و شکست نظریه داروین هم صرفا به کمک یک قانون علمی دیگری صورت خواهد پذیرفت نه به کمک استدلالهای مذهبی و بنابراین همچنان این ادعا غلط خواهد بود که نظریه فرگشت باطل است چون خدا هست و انسان را خداوند مستقیماً آفریده است. این فرض، یک تعمیم نارواست.
چه کسی میداند که فرایند خلقت انسان چگونه رخ داده است؟ واقعا اگر انسان حاصل فرگشت زیستی باشد به این معناست که انسان مخلوق خدا نیست؟! فراموش نکنیم که طبیعت دائما دستخوش تغییر و تکامل است و اگر جهان طبیعت مخلوق خداوند باشد مسلما قوانین آن هم مخلوق خداوند است.
یک ایراد اساسی دیگر در این حوزه، نسبت دادن منشأ انسان به نظریه فرگشت است که توسط برخی خداناباوران تبلیغ میشود که این هم یک پیشفرض نادرست است. چون کار فرگشت زیستی نشان دادن سیر تکاملی موجودات است نه منشأ آفرینش آنها! حتی اگر هم بپذیریم که کشف منشأ آفرینش در حوزه علم است آن علم مسلماً نظریه فرگشت نیست بلکه علم بیوشیمی است. متاسفانه برخی افراد حتی به تفاوتهای حوزههای مختلف علم هم توجه نمیکنند.
در تحلیل چنین گزارههای پیچیدهای مراقب خلط مباحثی که در حوزههای مشترکی نیستند باشید و همواره به این اصل مهم در فلسفه علم توجه داشته باشید که ما سه حوزه اصلی شناخت داریم: حوزۀ علم، حوزۀ فلسفه و حوزۀ ارزشها. با توجه به اینکه هر حوزه روشمندی خاص خود را برای ارزیابی روایی و پایایی پدیدهها دارند، استفاده از ابزارهای یک حوزه شناختی برای اثبات یا نفی پدیدهها در حوزه شناختی دیگر یک خطای شناختی بزرگ مبتنی بر پیشفرض نادرست است و این نوع استدلالات درواقع از جنس مغالطه هستند.
متاسفانه در بسیاری از عرصههای زندگی ما به این خطاهای شناختی مبتلا هستیم و به همین دلیل ارزیابیهای ما در مورد پدیدهها به سادگی غلط از کار درمیآیند. نظرات مردم و حتی برخی صاحبنظران در خصوص فرگشت گاهی آنقدر عجیب است که انسان را به خنده میاندازد. واقعا گاهی آدم انگشت به دهان میماند که چگونه افراد صاحبنظر و اهل مطالعه تفاوت میان واقعیت و حقیقت را متوجه نیستند.
ما میتوانیم معتقد باشیم که خداوند انسان را آفریده است اما این اعتقاد، اعتقادیست در حیطه و حریم باورها و به کمک اسناد و مدارک و روشمندی خاص خودش که میتواند فلسفی یا مذهبی باشد نشان داده میشود نه شواهد علمی. اعتقادات مذهبی هم هرگز قابل تعمیم به گزارههای علمی نخواهند بود. بنابراین، منشأ حیات نهتنها به لحاظ علمی در حوزه و حریم نظریه فرگشت نیست بلکه از نقطه نظر فلسفۀ علم حتی در حوزه و حریم کل مجموعه علم هم نیست.
”نظریه فرگشت به هیچ طریقی نمیتواند نشان دهد که خداوند انسان را نیافریده است و اعتقاد به پدیده خلقت مستقیم هم به هیچ طریقی نمیتواند نظریه فرگشت یا هر نظریه علمی دیگری را ابطال کند. راه بهتر این است که هرچه زودتر به این بحثهای ناتمام و بیفایده پایان داده شود.“
آیا ماده میتوانسته بدون دخالت خدا از هیچ خودش را به وجود آورده باشد؟
تحقیقات علمی و فرضیات جدید در جایگاه علمی خود بسیار با ارزش و مفیدند و تجربه نشان داده که همیشه برخی از آنها راهی برای اثبات دارند؛ ازجمله نظریه خلقت جهان از هیچ در زمان صفر (مهبانگ) که به کمک روابط کوانتومی توضیح داده میشود. اینجا باید دقت شود که این بیان که ماده میتواند از هیچ خودش را بهوجود آورد پس خدا وجود ندارد، گزارهای کاملاً غلط است چون هیچ، در فیزیک یک چیز خاص است. هیچ، به معنای عدم نیست بلکه یک میدان کوانتومی است. قبل از هیچ هم برای فیزیکدان مهم است. هیچکس تاکنون نتوانسته نشان دهد قبل از هیچ چه بوده است، لذا با این فرضیه نمیتوان وجود خدا را انکار کرد.
از طرف دیگر این فرضیه که جهان تنظیمکنندهای ندارد چون علّتی برای آن متصوّر نیست قابل قبول نیست. میدانیم که احتمال هیچ رویدادی در فیزیک کوانتوم، صفر نیست اما این بدان معنا نیست که جهان تنظیم کننده یا علّتی ندارد، چون احتمال وجود تنظیم کننده هم بر این اساس قطعاً صفر نخواهد بود.
جهان حتی اگر بر اساس قوانین فیزیک کوانتومی، بتواند خودش خودش را بوجود آورد همچنان وجود خالق رد نمیشود چون همه این گفتگوها در محدوده یک جهان مادی و قوانینش صورت میگیرد و ما هنوز منشأ این قوانین را نمیدانیم.
آیا جهان میتواند بر اثر تصادف و شانس پدید آمده باشد؟
اگر فرض شود که جهان در اثر تصادف پدید آمده، همچنان نمیتوان منشأ آن را به شانس مرتبط کرد چون قوانین تصادف و شانس و احتمالات در ریاضی کاملا تعریف شدهاند. تئوری تصادف و احتمالات از قانونمندی خاص خود برخوردار است و معنای آن در علم معادل بیقانونی نیست، ازاینرو صحبت از شانس در میان نیست و توسّل به بیقانون بودن جهان فرضی محال است.
تصور کنید وقتی دو اتومبیل با هم برخورد میکنند معمولاً میگوییم تصادف کردهایم اما این از دید ما یک تصادف محسوب میشود ولی از دیدگاه قوانین طبیعت، یک برخورد کاملاً قانونمند و حسابشده است. شیر یا خط انداختن هم پدیدههایی تصادفی محسوب میشوند اما اگر همه دادههای فاصله و نیروی وارده و وزن و غیره را داشته باشیم میتوانیم با دقت بالا حرکت بعدی را پیشبینی کنیم. بنابراین بهتر است به پدیدههای شانسی و تصادفی بگوییم پدیدههای مجهولالعلت.
آیا قوانین فیزیک این جهان را آفریدهاند؟
برخی معتقدند قوانین فیزیک جهان را آفریدهاند. اما قوانین فیزیک نهتنها قدرت آفرینش ندارند بلکه حتی علت پدیدهها نیز نیستند. قوانین فیزیک شرح میدهند که یک ماشین چگونه حرکت میکند ولی دلیل بهوجود آمدن ماشین را توضیح نمیدهند. اینجا قدرت خلاقیت انسان مطرح است. یک چنین قوانینی که صحت آنها بهوجود چیز دیگری وابسته است و مسلما همزمان با ماده و انرژی خلق شدهاند، چگونه میتوانند خالق خود باشند؟
ازطرف دیگر، عدهای پیدا شدهاند که از نمد کوانتوم برای خود کلاه میبافند. یعنی تلاش میکنند با قوانین حوزه فیزیک کوانتوم وجود خدا را ثابت کنند که پاسخ این عده هم در بالا به تفصیل داده شد.
از نظر علم آیا جهان ازلی است یا آغازی داشته است؟
بر اساس نظریۀ انفجار بزرگ و با برونیابی انبساط جهان در زمان رو به عقب بر اساس نسبیت عام، به نقطهای در گذشته با چگالی و دمای بینهایت میرسیم که آنتروپی جهان در این نقطه حداقل بوده و نظم در حداکثر ممکن خود قرار داشته است.
ابعاد عالم در این نقطه، صفر و چگالی و انحنای فضا- زمان، بینهایت بوده است. این شرایطِ بسیار ناپایدار به انفجار مهیبی منجر شد که همۀ عالم کنونی ما، شامل فضا، زمان و مادّه، نتیجۀ آن انفجار اوّلیّه است و تاکنون در حال انبساط بوده است. با انبساط جهان، آنتروپی جهان هم دائما رو به افزایش بوده است.
آنتروپی را عموماً به عنوان معیاری برای بینظمی درنظر میگیرند. از دیدگاه میکروسکوپیک هنگامی که بینظمی افزایش مییابد، آنتروپی سیستم نیز افزایش مییابد. ازاینرو طبق قانون دوم ترمودینامیک، فرایندهای واقعی که در جهان روی میدهند، همگی در جهت اصل افزایش آنتروپی و به تبع آن افزایش بینظمی هستند.
در واقع علّت و محرّک اصلی وقوع پدیدهها در جهان، افزایش آنتروپی است. همین تغییر آنتروپی در جهان است که زمان را به وجود آورده است. چنانچه آنتروپی یک سیستم به حدّاکثر خود برسد، سیستم به تعادل رسیده و همۀ فرایندها متوقّف میشوند و به تبع آن، زمان هم متوقّف میشود.
پس اگر بپذیریم که آنتروپی جهان همواره در حال افزایش بوده است و اگر آن را در زمان رو به عقب دنبال کنیم به نقطهای در حداکثر نظم و حداقل آنتروپی میرسیم؛ بنابراین، میتوانیم با اطمینان نتیجه بگیریم که جهان هستی، آغاز و انجامی داشته و ازلی نبوده است.
البته این نقطه تازه اول دعوا بر سر این است که چه کسی جهان را خلق کرده است! عدهای میگویند قوانین طبیعت، عدهای معتقدند نیروی گرانش، عده دیگری میگویند از هیچ (نوسانات کوانتومی خلأ) و در نهایت دینباوران میگویند خدا خلق کرده است. ولی واقعیت این است که همه اینها فرضهایی هستند متعلق به جهان مادی که در سلسله روابط علت و معلولی تفسیر میشوند و همانطور که در بالا بررسی شد، ارتباطی با بود و نبود خدا ندارند.
سخن آخر
در این مقاله به بررسی ادله اثبات یا رد وجود خدا در حوزه علم پرداختیم و با تشریح روشمندی علمی در فلسفه علم نشان دادیم که این گفتگوها تا چه حد میتواند در حوزه علم یقینآور باشند. نشان داده شد که در حوزه علم نه تنها نمیتوان در مورد بود یا نبود خدا سخن گفت بلکه حتی نمیدانم هم میتواند پاسخی سوگیرانه باشد.
همچنین توضیح داده شد که در مغز ما لوازمی وجود دارد که با آنها ۳ حوزه اصلی شناختی را درک میکنیم و اگر موضوعاتی غیرقابل اثبات مانند وجود خدا و اعتقاد به خدا در ذهن ما مطرح میشود به دلیل توانمندیهایی است که در مغز ما به ودیعه گذاشته شده است و ازطریق آنها ما میتوانیم چیزهایی را بفهمیم که در جهان ماده وجود ندارند.
”با این تفسیر، انسان کاملا آزاد است که به خدا باور داشته باشد یا نداشته باشد و این انتخاب اوست و لزوما باید توسط خود او و به کمک لوازم شناختی خودش اتخاذ شود نه استدلالهای دیگران. اعتقاد به خدا در حوزه باورها و از جنس شهود و رابطه قلبی است که با مراجعه به درون و خودشناسی حاصل میشود نه توسل به پیرایههای بیرونی. این باورها را نمیتوان با لوازم اثبات و نفی به چالش کشید یا در یک چارچوب مادی تعریف کرد؛ پس دست از سر مردم بردارید.“
همه تلاش ما در این مقاله این بود که در حد دانشمان پیرایههای ارتباط میان خالق و مخلوق را بزداییم و به مخاطبان یادآوری کنیم که همه چیز را نمیتوانیم با منطق و استدلال تفسیر کنیم. برخی پدیدهها از دسترس درک و حواس ما خارجند و ما نمیتوانیم در مورد اینکه آیا خدا وجود دارد یا نه نظر قطعی منطقی بدهیم اما میتوانیم به قلب و درون خود مراجعه کنیم و پاسخ را آنجا پیدا کنیم.
متاسفانه اغلب آدمها ازتباطشان با خودشان قطع است و ندای درونشان را نمیشوند. اگر با خودشان شفاف و صادق باشند و قدر خودشان را بدانند حتما صدای آن را میشنوند. حتما میپرسید پس مذهب چه میشود؟ مگر مذهب کارش اثبات خدا نیست؟ پاسخ این است که حتی در حوزه مذهب هم خدا اثبات نشده بلکه بدیهی فرض شده است: آنجا که میگوید “أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ”. یعنی فرض بر این بوده است که انسانها به طور فطری بدون هیچ واسطهای خدا را میشناسند و میتوانند با او ارتباط برقرار کنند.
این مطلب صرفا بر اساس رسالت آکادمی خرد به رشته تحریر درآمد و هدف از آن روشن شدن برخی ابعاد شناختی در ذهن، سوگیریها و خطاهایی که عقل میتواند به آنها مبتلا و در ارزیابیهایش دچار خطا شود و درنهایت کمک به ارتقای قوه تشخیص و تصمیمگیری در زندگی خوانندگان عزیز است و امیدوارم مفید واقع شود.
لطفا هرگونه نظر یا پیشنهاد یا انتقادی در خصوص این موضوعات دارید را در بخش دیدگاهها بنویسید و درصورت مطرح شدن سوال، در کمترین زمان به آنها پاسخ خواهم داد. این گفتگو ادامه دارد و در آینده ابعاد دیگری از پشت پرده ذهن انسان را در قالب مقالات مکمل خواهیم نوشت.