آخرین بروزرسانی مقاله: ۶ام اسفند, ۱۴۰۲ ۱۰:۳۹ ب٫ظ
اگر از دیگران بپرسید فرهنگ چیست و با تمدن چه فرقی دارد اغلب آنها پاسخ مشخصی ندارند. برخی حتی ممکن است فکر کنند این دو مفهوم هر دو به یک معناست. اگر از آنها از تفاوت فرهنگ و تمدن بپرسید حتی ممکن است اینگونه پاسخ دهند که حالا دانستن مفهوم این واژهها چه فایدهای دارد!
اما بد نیست بدانیم که ندانستن مفهوم برخی عبارات کلیدی در زندگی شاید به نظر تأثیر زیادی در روند زندگی ما نداشته باشد اما در بلندمدت ما را به عوامگرایی و سطحینگری در امور مهم زندگی مبتلا میکند و نتیجه آن تصمیمات اشتباهی است که هر روز و هر شب میگیریم. همانطور که در صفحه خانه آکادمی خِرد توضیح داده شده است رمز و راز موفقیت در همه وجوه زندگی، یادگیری مستمر و به کار بستن آنهاست. پس از یادگیری هیچ نکتهای که بر زندگی ما مؤثر است نباید غافل شویم.
در این مقاله قصد داریم توضیح دهیم که فرهنگ و تمدن چه تفاوتی با هم دارند، چگونه با یک فرهنگ نامنسجم و تقلیدی به همه چیز منجمله تمدن گند میزنیم و چگونه میتوانیم آن را غنی کنیم.
فرهنگ چیست؟
فرهنگ را مجموعه پیچیدهای از دانشها؛ باورها؛ هنرها؛ قوانین؛ اخلاقیات؛ عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از آن فرامیگیرد تعریف میکنند. این مفهوم، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان را بیان میکند. بنابر تعریف یونسکو، فرهنگ عبارت است از خصوصیات معنوی مادی و فکری و عاطفی که به یک جامعه هویت میبخشد. فرهنگ میراث ملی و بستر رفتارهای اجتماعی است.
فرهنگ و تمدن با هم متفاوتند. درواقع فرهنگ، یک مجموعۀ نظری است که در جنبههای عملی و اجرایی به تمدن تبدیل میشود؛ لذا تمدن با فرهنگ همراه است و هر دو بر هم تاثیرات مثبت و منفی میگذارند. جامعهشناسان فرهنگ هر جامعه را اساس تمدن آن جامعه میدانند اما از آنجا که تمدن موروثی نیست بلکه آموختنی است، این فرهنگ است که نقش انتقال تمدن را به عهده دارد.
فرهنگ ممکن است در محدوده کوچکی از یک جامعه مانند قومیت یا گروه قومی و همچنین در مقیاس بزرگتری مانند یک کشور یا حتی منطقهٔ جهانی وجود داشته باشد. هرکدام از این فرهنگها دارای ویژگیها، ارزشها و مفاهیم خاص خود هستند که به افراد آن جوامع هویت میبخشند.
فرهنگ یعنی هر آنچه که انسانها یاد میگیرند و بر اساس آن رفتار میکنند.
فرهنگ چه ویژگیهایی دارد؟
- فرهنگ، اکتسابی و نتیجه انتقال تجارب و آموزش است.
- از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
- پدیدهای اجتماعی است و همه افراد جامعه در آن سهیماند.
- همواره در حال تغییر و تحول و مدام در اقتباس از دیگران به دنبال انتخاب اصلح است؛ به همین دلیل، فرهنگها میتوانند در هم ممزوج شوند.
- محصول معنوی تمدن است.
تمدن چیست؟
یک زمانی در دوران اولیهٔ تاریخ، انسانها به عنوان گروههای کوچکی از انسانهای بدون تمدن با نیازهای ابتدایی همچون آب و غذا برای بقا مبارزه میکردند تا اینکه در یک روز خاص، یکی از آنها توانست آتش را کشف کند. آتش، نمادی از تمدن و تکامل بود.
سپس این انسان شروع به اشتراکگذاری دانش خود با دیگران پرداخت و از این طریق یک اجتماع را شکل داد. این اجتماع به تدریج شروع به تولید غذا، ابزار و محصولات فرهنگی کرد. همه این عوامل موجب شد که جوامع شکل بگیرند و اعضای آن با تعامل با یکدیگر یک فرهنگ واحدی را بنا نهند.
تمدن از آن زمان به تدریج رشد کرد. اجتماعات انسانی نه تنها به تولید غذا و محصولات پیچیدهتر مانند لباس و ابزارهای پیشرفته پرداختند که در زمینهٔ علم، هنر و فرهنگ هم پیشرفت کردند. این تکامل به تدریج به وجود دولتها، نظامهای حقوقی و تجارت بینالمللی منجر شد و تمدنها را بنانهاد.
تمدن در واقع گونه پیشرفتهای از جوامع انسانی است. کلمه تمدن از واژه لاتین civis به معنی شهروند گرفته شده است لذا هر جامعه پیچیدهای که دارای ساختار یکجانشینی باشد، طبقات اجتماعی در آن شکل گرفته باشند و توسط یک سیستم مدیریتی سازماندهی شود یک تمدن را شکل میدهد.
شاید بارزترین نشانه یک جامعه متمدن این باشد که اعضای آن همه وقتشان را برای رفع نیازهایشان صرف نمیکنند بلکه کارها میان اعضای آن جامعه تقسیم شده است و هر عضو به یک کار تخصصی مبادرت میورزد.
فرهنگ و تمدن چه تفاوتی با هم دارند؟
فرهنگ و تمدن تفاوتهایی بنیادین با هم دارند:
- فرهنگ و تمدن ذاتا با هم متفاوتند. تمدن یک مفهوم بیشتر مادی و ملموس است، در حالی که فرهنگ یک مفهوم بیشتر معنوی و مفهومی است. بهعبارتدیگر، تمدن شامل آنچه که انسانها میسازند و فرهنگ شامل آنچه که انسانها میاندیشند است.
- فرهنگ و تمدن به لحاظ ماهیت با هم متفاوتند. تمدن یک مفهوم قابل اندازهگیری است، درحالیکه فرهنگ یک مفهوم بیشتر کیفی و قابل تفسیر است. به عبارت دیگر، تمدن را میتوان با آمار و ارقام و معیارها سنجید ولی فرهنگ شامل با داستانها، تصاویر، نمادها و معانی توصیف میشود.
- تمدن شامل آنچه که انسانها را از یکدیگر جدا میکند و فرهنگ شامل آنچه که انسانها را به یکدیگر پیوند میدهد است.
- فرهنگ و تمدن به لحاظ گستره حوزه تاثیرگذاری با هم متفاوتند. تمدن بیشتر جنبه اجتماعی دارد و فرهنگ بیشتر جنبه فردی. تمدن تأمین کننده پیشرفت انسان در هیئت اجتماع است ولی فرهنگ علاوه بر جنبههای اجتماعی میتواند ناظر بر تکامل فردی انسان نیز باشد.
- فرهنگ و تمدن جایگاه متفاوتی دارند. تمدن یک پدیده روبنایی است در حالیکه فرهنگ یک پدیده زیربنایی و عمیق است.
- فرهنگ و تمدن به لحاظ ماندگاری هم متفاوتند. فرهنگ به فهمیدن، دریافتن، اندیشیدن، ژرفبینی و آگاهی به امور ربط پیدا میکند و دیررس، دیریاب، روینده، عمیق و پایدار است ولی تمدن به امور سطحی و زودگذر و آنی زندگی وابسته است و بیشتر جنبه اکتسابی و تقلیدی دارد ؛ زودرس، زودیاب و معمولا ناپایدار است.
- افراد میتوانند فرهنگهای متفاوتی داشته باشند اما همگی در یک تمدن زندگی کنند. بنابراین تمدن اعم از فرهنگ است.
وقتی تلاش میکنید زیباییشناسی را به تکنولوژی وارد سازید شما دارید تمدن را به فرهنگ گره میزنید. معماری به عنوان یک نمونه از نظر زیبایی و ظرافت جزء فرهنگ به شمار میرود؛ ولی از لحاظ ایجاد آسایش و سرپناه در قلمرو تمدن است. در معماری اسلامی میتوان فرهنگ و تمدن را یکجا مشاهده کرد.
فرهنگ همه باورهای انسانی مرتبط با اسطورهها، دین، هنر، و ادبیات را شامل میشود درحالیکه تمدن به حوزه خلاقیت انسانی از جمله خط، فناوری و علم مربوط میشود. تمدن هر ملتی نشانه مجموع تعالی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن ملت است و بیانگر رشد، توسعه و پیشرفت در همه ارکان آن جامعه محسوب میشود.
فرهنگ و تمدن همچنین در معنای رفاه با هم متفاوتند. تمدن اغلب آسایش میآورد و فرهنگ آرامش. پیامبران فرهنگ میآورند و شاهان و قدرتمندان تمدن. اگر شکوه و عظمت وزارتخانه چشم شما را خیره کرد به تمدن مربوط است ولی اگر کاربران و متقاضیان راضی از ادارات بیرون آمدند کاری فرهنگی انجام شده است. اگر خلاف آن را دیدید که در اغلب سازمانها دیده میشود نشان میدهد فرهنگ نادیده گرفته شده یا کاری ضدفرهنگی صورت گرفته است.
چند مثال از تفاوت فرهنگ و تمدن
- اگر شما به قصد نخبهپروری، عدهای شاخص تربیت کردید که با کشورهای دیگر رقابت کنند و افتخار بیافرینند کاری متمدنانه کردهاید ولی اگر عموم مردم به علم، فرهنگ، هنر، و ورزش اقبال کردند کاری فرهنگی کردهاید. پس فرهنگ و تمدن در خلق ارزش برای جامعه هم حرف متفاوتی دارند.
- آمار انتشارات، نشان از تمدن دارد ولی بهکار بستن محتوای آنان، نشان از فرهنگ دارد. پس با تولید بالای کتاب و مقاله و مجله نمیتوان ادعا کرد که ما فرهنگ و تمدن قوی داریم.
- افزایش رشد نگارش مقالات در یک کشور برای خودنمایی و عقب نیفتادن به ظاهر از سایر کشورها برای این که در جایی به حساب بیایند، نشان از تمدن و شهرنشینی دارد ولی بهکاربستن آنها و بومیکردن دانش، نشان از فرهنگ دارد. بنابراین، اینقدر به رشد کمّی تعداد مقالات افتخار نکنیم! از خود بپرسیم چقدر از این دانشها را در کشورمان بومیسازی کردهایم؟
- گسترش خیابانها، بزرگراهها، پلها و تونلها نماد تمدن است ولی رعایت قوانین رانندگی و پذیرش حق تقدم نشان از فرهنگ دارد. بنابراین، چنانچه فرهنگ و تمدن با هم همراه نباشند پیشرفت ظاهری توفیقی ایجاد نمیکند. نگاهی به فرهنگ رانندگی مردم خودمان بیندازید به عمق فاجعه پی میبرید.
- تولید بالای قوانین در پارلمان نشان از تمدن و تلاش برای متمدنشدن دارد ولی پالایش آنها و حذف قوانین دستوپاگیر، نشان از فرهنگ پویا دارد. حالا خودتان قضاوت کنید که ما به دنبال ایجاد فرهنگ پویا هستیم یا تقلید از تمدنهای دیگران؟ بنابراین، فرهنگ و تمدن حتی در سطح قانونگذاری به خوبی نمایانگر میزان رشد یک جامعه است.
آیا فرهنگ یک جامعه میتواند تغییر کند؟
امروزه بهواسطه پدیدههای نوپای مدرنی همچون انفجار اطلاعات، دهکده جهانی و عصر رسانهها و از میان رفتن فاصلهها، تمدنها با تبادل فناوری و اطلاعات به سرعت به سمت آمیختگی بیشتری با هم پیش میروند. در این میان فرهنگ و تمدن جوامع سنتی که معمولا مصرفکننده فناوریهای نوظهور هستند، چنانچه درونزایی و خلاقیت لازم را نداشته باشند خود را با تقلید، اشباع و تکمیل میکنند و در فرهنگ وارداتی ممزوج و در مواردی متحمل دگرگونیهای شدید میشوند؛ مشابه آنچه که در مُدگرایی میبینیم.
از آنجا که مدرنیته (فناوری) با مدرنیسم (فرهنگ مدرنیته) همراه است، ابزارهای مدرن وارداتی همچون وسایل ارتباطجمعی و رسانهها به تدریج دگرگونیهایی در آداب و رسوم جوامع مصرفکننده پدید میآورند که به آن گذار از سنت به مدرنیته میگویند. بنابراین، فرهنگ هر جامعهای چنانچه پویا و درونزا نباشد به سادگی نمیتواند جلوی امتزاج فرهنگی را بگیرد چون ابزارهای ارتباطی مدرن با خودشان ایدههای جدیدی میآورند. بنابراین فرهنگ و تمدن بر هم تاثیرگذارند.
برخی معتقدند همانطور که هیچ فرهنگ اصیل و مستقلی وجود ندارد بنابراین هیچ تمدن بزرگی بدون پشتوانه قوی فرهنگی تحقق خارجی ندارد. برای مثال مدرنیته که از ویژگیهای تمدن نوین غرب است با مدرنیسم که فرهنگ استفاده از آن است همزمان به وجود میآید و هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند و معمولا هر دو باهم به تمدنهای دیگر نفوذ میکنند. پس فرهنگ و تمدن لازم و ملزوم و ملازم یکدیگرند.
گاهی همین مدرنیته به کشورهای سنتی راه مییابد بدون اینکه فرهنگ استفاده از آن یعنی مدرنیسم به شکل سیستماتیکی درک، فهمیده، اصلاح، بومیسازی و منتقل شود که در نتیجه آن دگرگونیهای فرهنگی کنترلنشدهای در آن جوامع به دلیل دستیابی به ابزارهای مدرن روی میدهد و بحرانهای فرهنگی-هویتی برای نسلهای جدید آن جامعه به بار میآورد. سپس دولتی که درک درستی از فرهنگ و تمدن و چگونگی تغییر و تحول آنها ندارد به خیال خود میخواهد جلوی نفوذ فرهنگی را بگیرد اما تنها کاری که میکند دامنزدن به بحران و خروج نخبگان از کشور است.
متاسفانه اغلب دولتمردان جوامع سنتی چون درک درستی از مفاهیم عمیقی همچون فرهنگ و تمدن ندارند برای حفظ ساختار سنتی جامعه تلاش میکنند جلوی ورود فرهنگ بیگانه را بگیرند غافل از اینکه ابزارهای مدرنی که در ممالک پیشرفتهتر تولید و به جوامع سنتی صادر میشوند و مردم سنتی هم با اشتیاق از آنها استفاده و آنها را به عاملی برای فخرفروشی تبدیل میکنند با خودشان چیزهای دیگری هم میآورند.
بنابراین با توسعه فناوریهای مدرن، هیچ فرهنگی از آن مصون نمیماند و دستخوش دگرگونی میشود مگر اینکه درونزا و خلاق باشد و بیش از اینکه مصرفکننده تولیدات دیگران باشد، خودش خلاق و تولیدکننده باشد. این هم میسر نمیشود تا زمانیکه جوامع سنتی دست از رفتارهای واپسگرایانه بردارند، با تحولات دنیا به شکل مناسبی برخورد کنند، دانشهای لازم را فرا بگیرند و بهجای خامفروشی و مصرفگرایی به خلاقیت و تولید فکر بپردازند. دراین صورت میتوانند ضمن ایجاد یک فرهنگ و تمدن پویا، ارزشهای پذیرفتهشده خود را هم حفظ کنند.
شاید این سوال مطرح شود که چگونه چنین امری میسر میشود؟ این جوامع از کجا باید شروع کنند؟ پاسخ در حوزه مدیریت است. چنین جوامعی پیش از هر اقدامی باید فکری برای سیستمهای مدیریتی ناکارآمد خود بردارند. مدیران بیخرد فقط منابع یک کشور و نخبگان را به فنا نمیدهند بلکه همه ظرفیتهای فرهنگی و ارزشهای اخلاقی و انسانی و همه آنچه که طی قرنها در قالب فرهنگ ساخته و پرداخته شده است را یکجا نابود میکنند.
به قول پیتر دراکر، پدر علم مدیریت:
ما جامعه عقبمانده نداریم بلکه ما مدیریت عقبمانده داریم.
دگرگونی فرهنگی و ریشههای آن
این پدیده به فرآیندی اشاره دارد که منجر به تغییرات و تحولات گسترده در عناصر فرهنگی یک جامعه میشود. این پدیده ناشی از فرآیندهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فناوری و مهاجرت است که تأثیر قابلملاحظهای در ارزشها، باورها، هنر، زبان، رفتارها و نگرشهای افراد آن جامعه دارد. این تحولات در طول زمان و در بلندمدت به وقوع میپیوندد.
ریشههای دگرگونی فرهنگی گسترده و متنوع است. یکی از عوامل اصلی این پدیده، تبادلات فرهنگی است. هرگونه مواجهه با فرهنگهای مختلف و تعامل با آنها، به یک جامعه فرصت میدهد تا از تنوع فرهنگی بهره ببرد. این تعاملات میتواند از طریق تجارت، مسافرت، ارتباطات بینالمللی، هنر، فرهنگهای محلی و غیره صورت پذیرد. بهعلاوه، مهاجرت باعث آمیختهشدن فرهنگها و تعامل میان جوامع مختلف میشود که نهایتاً به تغییرات عمیقی در جوامع منجر میشود.
چنانچه قصد مهاجرت به کشورهای غربی را دارید و تجربهای از زندگی در غرب نداریم حتما کتاب زیر را تهیه و مطالعه فرمایید:
این پدیده همچنین ناشی از تکنولوژی و پیشرفتهای علمی میتواند باشد. پیشرفتهای فناوری ارتباطات، انتقال اطلاعات میان فرهنگهای مختلف و به تبع آن انتقال سریع ایدهها و اطلاعات میان مردمان را آسانتر کرده است.
مظاهر تمدن همچون تکنولوژی (مدرنیته) به سرعت تحول مییابند و بهسهولت به جوامع دیگر منتقل میشوند اما مدتها طول میکشد تا مظاهر فرهنگی همچون بینشها، دانشها، مناسبتها و جهانبینیها متناسب با تحولات تکنیکی دگرگون شوند. اینجاست که واژه عقبماندگی فرهنگی مطرح میشود. بنابراین بسیاری از جوامع سنتی از ابزارهای مدرن بهره میگیرند اما همچنان در فرم بدوی خویش باقی میمانند که نمونههای آن در جوامع توسعهنیافته یا درحال توسعه مشهود است.
آنها به دلیل نبود فرهنگ خلاق، تولیدکننده فناوری نیستند بلکه مصرفکننده آن هستند با این تفاوت که فرهنگی متفاوت از کشورهای تولیدکننده فناوری دارند. هدف از انتقال فناوری به کشورهای توسعهنیافته هم چیزی نیست جز ترویج فرهنگ مصرفگرایی تا مکانی وجود داشته باشد که محصولات برندهای تولیدکننده را مصرف کنند. اتفاقا در این امر بسیار هم موفق بودهاند و ما میبینیم که چگونه مردم نادان با ابزارهای مدرن به یکدیگر فخر میفروشند و خریدن کالاهای غیرضروری و لوکس را یک افتخار یا برتری برای خود میدانند.
میتوانید خودتان قضاوت کنید که این فرهنگ ناکارامد و مصرفکننده چگونه محیط زیست کشورمان را به نابودی کشانده است. کافیست سری به پارکهای ملی و جنگلها بزنید.
عوامل اقتصادی و اجتماعی هم نقش مهمی در دگرگونی فرهنگ و تمدن دارند. فرایندهای اقتصادی مانند جهانیشدن و انباشت ثروت، اثراتی گسترده در تغییر الگوهای مصرف، سبک زندگی و ارزشهای اجتماعی داشته و دارند. این فرایندها منجر به انتقال ارزشها و سبکهای زندگی بین جوامع مختلف میشوند.
درهرصورت، دگرگونی فرهنگی، امری طبیعی و اجتنابناپذیر است که به دلیل تعاملات میان انسانها همواره وجود داشته است. این پدیده نشان میدهد که جوامع با قرارگرفتن در مسیر تحول و تغییر، همواره تمایل دارند که به فرهنگی غنیتر تبدیل شوند. همانطور که در بالا بیان شد اینکه فرهنگ یک کشور با نفوذ فرهنگ و تمدن بیگانه غنیتر شود یا آسیب ببیند به زیربنای فرهنگی و کیفیت سیستمهای مدیریتی آن جامعه بستگی دارد.
یاس و ناامیدی ناشی از عقبماندگی و میل به پیشرفت
بسیاری از افراد بر این باورند که باید خود و فرهنگشان را از سر تا پا غربی کنند تا بدین ترتیب از ضعف و عقبماندگی رهایی یافته و در ردیف کشورهای پیشرفته قرار گیرند، چون غرب را نماد پیشرفت میدانند. این افراد تصور میکنند که با تقلید از الگوهای غربی میتوانند شخصیت بهتری از خود به نمایش بگذارند. اما عامل اصلی پیشرفت غرب در پیشرفت مصادیق ظاهری آنها نبوده است؛ چرا که کشورهای جهان سوم هم این مصادیق را دارند، بلکه این خودباوری، اعتماد به نفس و پایبندی به اصول و ارزشهای صحیح در آن جوامع و بهطور کلی رشد فکری مردمان بوده است که موجب پیشرفتشان شده است.
رشد فکری مردم هم نتیجه فرهنگ کارامد و پویاست و فرهنگ کارامد هم با نصیحت و اندرز ساخته نمیشود، بلکه نتیجه آموزش صحیح در یک نظام آموزشی درست است که به تدریج و در طول سالها فرهنگ را غنی میکند. تقلید بیحد و مرز از الگوهای غربی خود نوعی آموزش غلط است که به بحران هویت و عدم اعتماد به نفس بیشتر منتهی میشود. ما اگر از درون پر و غنی نباشیم همواره در مقابل کشورهای متمدن، حقارت ناشی از نادانی و خودکمبینی را احساس خواهیم کرد، حتی اگر به مدرنترین ابزارها مجهز باشیم.
برتراند راسل میگوید مردم احمق به دنیا نمیایند بلکه این آموزش غلط است که آنها را احمق میکند.
اصول و ارزشهای درست چگونه حاصل میشوند؟
اصول و ارزشها به حرف ثابت نمیشوند بلکه در عمل و رفتار ما ظهور پیدا میکنند. متاسفانه ارزشهای فرهنگی ما مخلوطی از ارزشهای دینی، ارزشهای قومی، ارزشهای ملی و برخی ارزشهای تقلیدی و وارداتی است که در بسیاری موارد با هم سر ناسازگاری دارند. ذهن ما مشوش و آشفته است و به دلیل تناقضات فراوان ارزشی دائما در جنگ است. به همین دلیل پدیدههایی مانند انکار و توجیه و دروغ در فرهنگ ما امری عادی تلقی میشود.
انکار و توجیه دو راهکاری هستند که میتوانند ذهنهای آشفته را از تنش و فشار خلاص کنند هرچند موقتی باشد. انکار و توجیه به عنوان دو پدیده ضدفرهنگی رایج در کشور ما نشان از این دارد که ما تا چه حد حتی با خودمان سر جنگ داریم. اغلب مردم ما در صلح درونی به سر نمیبرند لذا با هیچ کس دیگری هم سر صلح و مدارا ندارند.
در یک چنین فرهنگ آشفتهای جایی برای تفکر، تمرکز و خلاقیت نمیماند. اغلب ما در جنگ درونی هستیم چون ارزشهایمان را نمیشناسیم. ما مجموعهای از ترجیحات را که نتیجه باورها و تجارب خود یا تحت تاثیر مطلوبیتهای اجتماعی است جای ارزشهایمان گذاشتهایم و بر اساس همانها هم رفتار میکنیم. نظام ترجیحات ما نتیجه آموزشهای محیط اطراف و فرهنگ جاری است و هرگز اخلاقی نبوده است لذا هویتی هم که با این ترجیحات ساختهایم یک هویت سرتاپا متناقض است.
این حرفها سیاهنمایی نیست بلکه واقعیت است. تا پذیرش واقعیت نباشد از پذیرش مسئولیت هم خبری نخواهد بود پس فرافکنی و دشمنتراشی مشکلی از ما حل نمیکند. ارزشهای درست که ریشه رفتارهای انسان هستند از اصول اخلاقی گرفته میشوند که اصولی جهانشمول و پایدارند و در همه انسانها یکسان است؛ مانند درک همه ما از عدالت. این فهم و درک و تفسیر ما از اصول اخلاقی منجمله عدالت است که ترجیحات ما را میسازد و به همین دلیل است که مردم هر قوم یا فرهنگی ارزشهای اجتماعی متفاوتی دارند؛ ارزشهایی که غالبا از جنس ترجیحاتند نه ارزشهای اخلاقی.
متاسفانه این موضوع مهم نه در فرهنگ ما جایی دارد، نه توسط والدین ما درک شده و نه در مدرسه و دانشگاه آموزش داده شده است. ما حق داشتیم بدانیم مغزمان چگونه کار میکند و چه مهارتهایی باید یاد میگرفتیم تا بتوانیم به نظام فکریمان انسجام ببخشیم. از یک همچین فرهنگی که از بیرون پرصدا و از درون تهی است نمیتوان انتظار پرورش فرزندانی را داشت که سازنده و خلاق و ارزشافرین باشند و درونشان را با تقلید از حاکمان یا فرهنگ و تمدن دیگران پر نکنند!
سخن در این مورد بسیار است.، اما چه باید کرد؟
برای کشف ارزشهای واقعی نیاز به خودشناسی و آگاهی از خود داریم. تا وقتی به خودشناسی نرسیم و ارزشهایمان را شفاف نکنیم ما همچنان تابع نظام ترجیحاتی خواهیم بود که ساخته و پرداخته دیگران است. ما به یک هویت خودساخته نیاز داریم نه هویت دگرساخته. ادعای ما گوش فلک را پر کرده است! اگر از مردم ما بپرسند که شما چه چیزی به این دنیا اضافه کردهاید یا حرفی برای گفتن ندارند و یا یک سری حرفها و ادعاهایی به شما حواله میدهند که خودشان هم باور ندارند.
ما واقعا نمیدانیم که نمیدانیم و این جهل مرکب است. ما واقعا نمیدانیم که اصول چیست و ارزشها کدامند؟ ما نمیدانیم که فرهنگ پویا و خلاق در سطح فردی و خانوادگی با تاکید بیش از حد بر سنتهای گذشته یا تقلید از فرهنگ دیگران حاصل نمیشود، بلکه فرهنگ خلاق به کیفیت افراد آن جامعه بستگی دارد و در سطح فردی و اجتماعی نتیجه ارزشهای درست، دانش و مهارتهای لازم و در مجموع نتیجه خِرد زندگی و زندگی آگاهانه است که هرگز به ما آموزش ندادند.
خرد زندگی نتیجه آگاهی است و یک جامعه آگاه دنبالهرو و مقلد نیست بلکه دائما به دنبال یادگیری و جذب ارزشهای درست است حتی اگر بخشهایی از ان مربوط به گذشته یا فرهنگهای دیگر باشند. خِرد به ما قوه تشخیص میدهد و بر تاریکی جهل چنان نوری میافکند که ابهامها به شفافیت تبدیل میشوند و درست از نادرست شناخته میشود و لذا انسان خردمند انتخابگر است و همواره دست به انتخاب میزند.
متاسفانه مشکل اصلی جامعه ما که به یک معضل فرهنگی تبدیل شده است ابهام است. ما همه جا با ابهام سروکار داریم؛ از تحصیل و ازدواج بگیر تا تربیت فرزند و کسبوکار. بسیاری از ما از زندگی خود راضی نیستیم چون همواره همه چیز برای ما مبهم و غبارآلود بوده است و دقیقا نمیدانستیم چه اهدافی داریم و کدام مسیر است که ما را به اهدافمان میرساند. ما حتی نمیدانیم زندگی ما برای خودمان چه معنایی دارد!
اگر آگاهانه تغییر نکنیم، در آینده تغییرات بزرگی بر ما تحمیل خواهد شد. چنانچه فرهنگ مبتنی بر خردورزی را در جامعه ترویج نکنیم، بیش از پیش به همه چیز گند خواهیم زد! در این خصوص همه ما مسئولیم.
اگر تا اینجا با ما همراه بودهاید به شما دوست عزیزی که به دنبال تغییر و رشد هستید توصیه میشود حتما مقاله خرد زندگی را از لینک زیر مطالعه فرمایید. در این مقاله که زحمت زیادی برای آن کشیده شده و حاصل سالها مطالعه و تحقیق و تجربه است آنچه یک انسان خردمند باید بداند را بیان کردهایم و به تدریج در حال تولید مقالات بیشتری از کلیدواژههای این مقاله پایه هستیم.
خرد زندگی چیست؟ راهکارهای ایجاد سبک زندگی سالم در دنیای امروز
چگونه میتوان نقصهای فرهنگ را ترمیم کرد؟
آگاهی و خودآگاهی دو عنصر فرهنگساز و حاصل یادگیری و خردورزی هستند
فرهنگ توخالی، فرهنگی است که در آن ارزشها و باورها و حتی مذهب صرفاً جنبه ظاهری دارند و در عمل، رعایت نمیشوند. این امر منجر به بروز مشکلاتی در جامعه میشود، از جمله افزایش بیعدالتی و نابرابری، تضعیف نهادهای اجتماعی و افزایش آسیبهای اجتماعی.
یادگیری، فرایندی است که طی آن انسانها دانش، مهارتها و ارزشها را کسب میکنند. خردورزی درواقع توانایی تفکر منطقی و بکار بردن درست دانشها و مهارتها مبتنی بر ارزشهای درست است. یادگیری و خردورزی، دو عنصر اساسی در شکلگیری فرهنگ متعالی هستند. فرهنگ متعالی، فرهنگی است که بر پایه ارزشهای انسانی، مانند عدالت، برابری، مسئولیتپذیری و خردورزی، شکل گرفته باشد.
آگاهی و خودآگاهی، چگونه میتوانند به حل مشکلات فرهنگی یک جامعه کمک کنند؟
- کمک به شناخت ارزشهای واقعی: آگاهی و خودآگاهی به افراد کمک میکنند که ارزشهای واقعی خود را بشناسند و از ارزشهای ظاهری و مطلوبیتهای اجتماعی تشخیص دهند. این امر باعث میشود که افراد بهجای پیروی از ارزشهای دیگران، به ارزشهای واقعی خودشان پایبند باشند.
- تقویت روحیه مسئولیتپذیری: آگاهی، خودآگاهی و خردورزی به افراد کمک میکند تا مسئولیتپذیری خود را در قبال جامعه و محیط زیست درک کنند. این امر باعث میشود که افراد بهجای صرفاً فکر کردن به منافع شخصی خود، به فکر منافع جامعه باشند.
- بازی بینهایت: گسترش فرهنگ منفعتطلبی موجب شده است که اغلب مردم بازی محدود را سرلوحه زندگی خود قرار دهند در حالیکه دستاوردهای بزرگ در بازی بینهایت حاصل میشود. متاسفانه مغز ما بازی بینهایت را نمیفهمد و بازی محدود را خوب میفهمد یعنی فقط جلوی پایش را میبیند. مگر اینکه اعضای جامعه در یک سیستم آموزشی درست قواعد این بازی را یاد بگیرند. بازی بینهایت از جنس خلق ارزش است که در یک فرهنگ و تمدن منسجم و پویا حاصل میشود.
- تقویت روحیه انتقادی: آگاهی و خردورزی به افراد کمک میکند تا بهطور انتقادی و سنجشگرانه به اطلاعات و پدیدههای مختلف نگاه کنند. این امر باعث میشود که افراد از پذیرش اطلاعات و باورهای نادرست خودداری کنند و دست از تقلید بردارند. متاسفانه ما حتی در حوزه آموزش هم به دنبال دانایی نیستیم بلکه تنها به تقلید از دانایی میپردازیم که پدیده مدرکگرایی حاصل این نوع فرهنگ و تمدن نصفه و نیمه است.
مدیران نالایقی که در بازی مملکتداری، محدود بازی میکنند و به عواقب کار نمینگرند تنها توسط مردمی میتوانند انتخاب شوند که مغز آنها نیز فقط بازی محدود را میفهمد. از کوزه همان تراود که در اوست…
برای تقویت فرهنگ یادگیری و خردورزی در جامعه با هدف رسیدن به آگاهی و خودآگاهی، باید کارهای زیادی انجام شود. موارد زیر از جمله این کارها هستند.
- ارتقای سطح کیفیت آموزش و پرورش: آموزش و پرورش باکیفیت، از مهمترین ارکان یک فرهنگ و تمدن خلاق هستند. باید تلاش شود تا سیستم آموزشی در ایران به کل تغییر کند. متاسفانه عمدا یا سهوا مهارتهایی همچون تفکر سنجشگر، تفکر سیستمی، تفکر استراتژیک و سایر مهارتهای اولیهای که بنای فهم و درک و تشخیص را در ذهن بچهها پایهگذاری میکنند در این سیستم آموزشی نادیده گرفته میشود.
- ترویج فرهنگ مطالعه: مطالعه، یکی از بهترین راههای یادگیری و کسب دانش است. باید تلاش برای کسب دانشها و مهارتهایی که بازی زندگی را به بچهها میآموزند در جامعه فرهنگسازی شود.
- ایجاد فضای نقد و گفتگو: فضای نقد و گفتگو، یکی از بهترین راهها برای تقویت روحیه انتقادی است. باید تلاش شود فضای نقد و گفتگو در جامعه ایجاد شود.
اگر اهمیت اصلاح فرهنگ ازطریق آموزش اصولی در ذهن مدیران و نخبگان جامعه نهادینه شود میتوان امید داشت که کاستیهای فرهنگ و تمدن ایران کاهش یابد و جامعه ایرانی به سمت فرهنگ متعالیتر و پایهگذاری تمدنی نوین حرکت کند.
جمعبندی
در این مقاله به معنا و مفهوم دو واژه فرهنگ و تمدن پرداختیم و تفاوتهای آنها و تاثیراتی که بر هم دارند اشاره کردیم. همچنین توضیح دادیم که چگونه توسعه تمدنها به دگرگونیهای فرهنگی در جوامع ختم میشود که میتواند موجب رشد آنها شود یا موجبات نابودی همه چیز را فراهم کند. هدف از نوشتن این مقاله این بود که با واژگانی که تاثیرات عمیقی بر سرنوشت ما دارند بیشتر آشنا شویم، به گفتگوهای بیثمر در خصوص تقابل علم و دین پایان دهیم، علل و عوامل دگرگونیهای فرهنگی را بشناسیم و اگر قصد داریم چیزی به این مملکت اضافه کنیم حواسمان باشد که در چه زمینی بازی میکنیم و چه نوع بذری میکاریم.