آخرین بروزرسانی مقاله: 22ام خرداد, 1404 10:36 ب.ظ
مقدمه
فلسفه اسلامی، با تکیه بر عقل و منطق، همواره در صدد اثبات گزارههای بنیادین اعتقادی، از جمله وجود خداوند، از طریق «براهین اثبات خدا» برآمده است. از برجستهترین این تلاشها، براهینی چون برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین هستند که بر مفهوم «واجبالوجود» و اصل «امتناع تسلسل» استوارند. این مقاله با رویکردی انتقادی، به کالبدشکافی این براهین میپردازد و نشان میدهد که چگونه این استدلالها، به جای اثبات عقلی، در دوری باطل گرفتار آمده و پیشفرضهای اعتقادی را در لباس ضرورت منطقی ارائه میدهند.
در فلسفه اسلامی موجودات به دو دسته ممکنالوجود و واجبالوجود تقسیم شدهاند و ممکنالوجودها در قالب اصل علیت قرار دارند یعنی موجوداتی هستند که وجود آنها به علتهای پیشین آنها وابسته است. اما برای اینکه علتها تا بینهایت ادامه پیدا نکنند در انتهای سلسله علتها، واجبالوجود را گذاشتهاند تا اصل علیت به تسلسل نیفتد چون از نظر آنها تسلسل به لحاظ منطقی باطل است. به این ترتیب خدا میشود واجبالوجود که علت اول خلق جهان است اما خودش به علت نیازی ندارد و بدین ترتیب خداوند اثبات میشود!
در فلسفهٔ اسلامی، بهویژه در اندیشههای ابنسینا و فارابی، اصل «امتناع تسلسل» نقشی کلیدی در اثبات وجود خداوند بهعنوان «واجبالوجود» ایفا میکند. این اصل بیان میکند که نمیتوان سلسلهای نامتناهی از علل و معلولات را تصور کرد که بدون آغاز و پایان باشد؛ زیرا چنین فرضی به مشکلات منطقی منجر میشود (معارف اسلامی، جلد اول، محمد سعیدی مهر، امیر دیوانی، علیرضا امینی، محسن جوادی).
این براهین به دلیل نادیده گرفتن برخی ملاحظات منطقی مانند بدیهی فرض کردن مقدمات استدلال گزارههایی محسوب میشوند که میتوانند از لحاظ اعتقادی برای افراد باورمند به خدا درست باشند اما به لحاظ منطقی توان اثبات هیچ چیزی را ندارند. در این مقاله قصد داریم به این مهم بپردازیم که:
- آیا تسلسل به لحاظ منطقی محال است؟
- آیا برای نجات از تسلسل حتما باید علت اولی در ابتدای سلسله روابط علت و معلولی وجود داشته باشد؟
- آیا فرضیه علت وجودی برای یافتن راه حلی برای محال بودن تسلسل پیشنهاد شده است و یا چون قرار بوده به نحوی خدا وارد این دستگاه شود چنین پیشنهادی ارائه شده است؟
- خداوند چگونه اثبات میشود؟
بخش اول: مغالطه «علتالعلل» و بینیازی از علت: تناقض یا استثنای بیدلیل؟
فلاسفه اسلامی معتقدند خداوند علتالعلل یا علت اول است یعنی در انتهای سلسلله علت و معلولی قرار دارد. سپس برای اینکه خداوند را از سلسله علتهای مادی جدا کنند تعاریف زیر را آوردهاند:
- علت مادی/زمانی: مختص پدیدههای طبیعی است که در چارچوب زمان و مکان قرار دارند (مثل بارش باران که علت آن ابر است).
- علت وجودی: مربوط به هستیبخشی است، نه تغییر حالت مادی. خداوند به عنوان “علتِ العلل”، علتِ وجودِ جهان است، نه بخشی از زنجیره علتهای درون جهان. مثال: نور خورشید علت روشنایی روز است، اما خود خورشید نیازی به منبع نور بیرونی ندارد. همین تمثیل برای خداوند به عنوان واجبالوجود صدق میکند.
بنابراین خداوند را واجبالوجود نامیدهاند که عدمش محال است و ذاتا وجود دارد و وجودش به علت نیاز ندارد. سپس استدلال میکنند که این تفاوت در مفهوم «وجود» است. مانند تفاوت بین عددی که از جمع دیگر اعداد به دست میآید با خود “اصل جمع” که نیازمند عدد دیگری نیست.
اشکالات این استدلال
1. اولین مشکل این برهان این است که مفهوم اصل علیت به دو دسته علیت فیزیک و علیت هستیبخشی تقسیم شده است تا نشان دهند این دو اصل به لحاظ ماهیت با هم تفاوت بنیادین دارد اما در ادامه برای رسیدن به نتیجه مطلوب، این دو اصل طول هم قرار داده شدهاند. یعنی علت وجودی در ابتدای اصل علیت مادی قرار داده شده است و مشخص نیست گپ میان این دو مفهوم نامتجانس چگونه پر شده است!
فلاسفه اسلامی در تلاش برای پر کردن گپ میان علتهای مادی و این “علت وجودی”، اغلب آن را خارج از سلسله علل مادی و از جنسی متفاوت فرض کردهاند که به آن علت وجودی میگویند. اما چرا باید چنین فرض اساسی و بدون اثباتی را پذیرفت؟
2. مشکل دیگر این براهین اثبات وجود خدا، ابهام در مفهوم علتالعلل یا همان علت نخستین است. اگر خداوند خالق علت است، چگونه میتوان او را خود «علت» نامید، در حالی که خود نیاز به علت ندارد؟ آیا این یک تناقض درونی در تعریف است یا صرفاً استثنایی بیدلیل برای رهایی از مشکل تسلسل؟
3. برتراند راسل، فیلسوف نامدار غربی، بهدرستی اشاره میکند: «اگر چیزی بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند (علتالعلل)، بحث درباره وجود خدا بیفایده خواهد بود، چراکه وجود طبیعت نیز بدون علت میتواند ممکن باشد.» این دیدگاه، چالش بزرگی را در برابر براهین مبتنی بر نیاز هر پدیدهای به علت مطرح میکند.
4. برخی فلاسفه اسلامی عدد صفر یا اصل جمع را مثال میزنند که اعداد جدیدی به وجود میاورند اما وجودشان وابسته به علت قبلی نیستند و آن را به استدلال خود تعمیم میدهند. اما سوال این است که اگر “عدد صفر” یا “اصل جمع” میتوانند بدون هیچ علتی وجود داشته باشند، چرا کل جهان هستی نباید چنین باشد؟
مطرح کردن یک استثنا برای «واجبالوجود» صرفاً برای نجات برهان، نه اثبات آن، نوعی مغالطه مصادره به مطلوب است. در واقع، فرض اولیه فلاسفه اسلامی که خداوند علت خلقت جهان است، خود به دلیل این استثنا دچار ابهام میشود و به جای اثبات، صرفاً مدلی ارائه میدهد که در آن، مطلوب از پیش در مقدمه گنجانده شده است!
بخش دوم: افسانه «امتناع تسلسل»: پیشفرض باطل یا واقعیت منطقی؟
اساس براهینی همچون امکان و وجوب و صدیقین، بر اصل امتناع تسلسل استوار است؛ اینکه سلسله علل و معلولات نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد و ناگزیر باید به یک علت اولی (واجبالوجود) ختم شود تا این سلسله علتها سر از بینهایت درنیاورد. اما چه کسی گفته است که تسلسل محال است؟ چگونه یک چنین فرضی را بدیهی انگاشتهاند؟
واقعیت این است که فلاسفه اسلامی نگران بودند که اگر سلسله علتها به تسلسل بخورد، خداوند اثبات نشود. این نگرانی، ریشه در محدودیتهای تفکر فلسفی قدیم درباره مفهوم بینهایت دارد. در حالی که در ریاضیات نوین، مفهوم بینهایت به دقت تعریف شده و ما به راحتی میتوانیم سلسلههایی چون اعداد طبیعی از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت را بدون نگرانی از “تسلسل” تصور کنیم،
تحولات ۱۰۰ سال اخیر در حساب بینهایتها و تمایز دقیق میان “بیشمار” و “ناشمار”، بسیاری از ابهامات پیرامون بینهایت را رفع کرده و نشان میدهد که “امتناع تسلسل” آنگونه که فلاسفه اسلامی مدعی بودند، یک اصل بدیهی منطقی نیست. این براهین بدون اثبات منطقی درستی مقدمات خود (یعنی محال بودن تسلسل)، دستگاه استدلالیای ساختهآند که به نتایج مطلوب آنها درباره خالقیت خدا برسد. اما چگونه میتوان بدون اثبات درستی یک فرض، بر اساس آن به نتیجهای یقینی رسید؟
مشکل این حکما این است که ابتدا فرضی اعتقادی یعنی وجود خدا و خالقیت او را پذیرفتهاند و سپس برای اینکه عقیده آنها اثبات و هر چیزی در نهایت به خدا ختم شود، فرضی بیبنیان (امتناع تسلسل) را اضافه کردهاند تا دستگاه منطقی آنها پاسخ مطلوب آنها را تولید کند. اما این دستگاه استدلالی فلسفه اسلامی، صرفاً یک مدلسازی برای توجیه یک باور پیشینی است و هیچ چیزی را اثبات نمیکند.
بخش سوم: دور باطل در براهین اثبات خدا
مشکل اصلی براهین اثبات خدا در فلسفه اسلامی، گرفتار آمدن در دور باطل است؛ یعنی از مقدمه به نتیجه میرسند و سپس از نتیجه، مقدمه را ثابت میکنند. برای مثال، در برهان امکان و وجوب یا برهان صدیقین، مسیر استدلال به این شکل است:
- فرض اول: خداوند علت خلقت جهان است (این خود یک گزاره اعتقادی است).
- فرض دوم: خداوند از جنس علتهای مادی نیست.
- اصل پذیرفته شده: «امتناع تسلسل» در منطق پذیرفته است.
- نتیجهگیری: خداوند در انتهای سلسله علتها قرار میگیرد ولی چون خداوند خود آفرینده مفهوم علت است، به عنوان واجبالوجودی که علت خلقت جهان است اما خودش نیاز به علت ندارد ثابت میشود.
این درست مانند آن است که در یک معادله ریاضی مثل که همواره صحیح است، فرض کنیم است و چون با قرار دادن این فرض در معادله، نتیجه صحیح حاصل میشود، نتیجه بگیریم که است! این کار نوعی مغالطه است. این معادله مستقل از اینکه شما چه عددی را معادل x بگیرید همواره درست است و درست بودن آن هیچ چیزی را اثبات نمیکند. براهین فلسفی اثبات خدا نیز چیزی شبیه به این معادله ریاضی است که در آن مطلوب از ابتدا در فرض برهان آمده است و لذا چیز جدیدی اثبات نمیشود.
فلاسفه برای رهایی از تسلسل، مجبور شدهاند «محرک غیر متحرک» یا «علت غیر معلول» را از ابتدا به عنوان استثنایی بر اصل علیت در نظر بگیرند و سپس آن را «خدا» بنامند. اما اثبات واقعی زمانی است که اصول دستگاه استدلالی هیچ استثنایی نداشته باشند. این رویکرد، در بهترین حالت صرفاً یک مدلسازی فکری است که میتواند برای معتقد به خدا پذیرفته شده باشد ولی چیزی را اثبات نمیکند.
رویکرد قران و روایات اسلامی به اثبات وجود خدا
رویکرد قرآن و روایات اسلامی به اثبات وجود خداوند، عمدتاً بر اساس آیات آفاقی و انفسی (نشانههای خدا در جهان و درون انسان) است و کمتر به براهین پیچیده فلسفی با ساختار منطقی ارسطویی تکیه دارد. این رویکرد، بیشتر به اشاره و تنبه شبیه است تا اثبات به معنای منطقی-فلسفی. این تفاوت در رویکرد نشان میدهد که حتی متون اصلی دین اسلام نیز به چنین استدلالهای پیچیده و پرتناقضی برای اثبات وجود خداوند نیازی ندیدهاند چرا که در متون اصیل اسلامی خداوند بدیهی انگاشته شده و معرفتش در فطرت همه انسانها به یادگار گذاشته شده است. (قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَکُ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ).
بنابراین برای کسی که به خدا باور دارد و معتقد است که جهان را او آفریده است و این باور را در حوزه اعتقادات پذیرفته است هیچ ضرورتی ندارد که برای باور کردن آن دلیل فلسفی بتراشد یا بخواهد عقیده خود را اثبات کند. کاری که حکمای اسلامی انجام دادهاند نوعی تقلیلگرایی است جهت سادهسازی درک مفاهیم پیچیده حوزه اعتقادات بدون توجه به اینکه تقلیل دادن مفاهیم کلیدی اعتقادی مانند باور به خدا به گزارههای قابل فهم بشری، در بسیاری موارد نه تنها چیزی را ثابت نمیکند که آنها را از درجه اعتبار ساقط میکند.
پس اگر به خدا اعتقاد دارید به هیچ برهانی نیاز ندارید چرا که حوزه اعتقادات حوزه اثبات و نفی نیست. جهت تکمیل و توسعه موضوع، توصیه میشود حتما مقاله زیر را هم مطالعه فرمایید:
آیا خدا وجود دارد؟ هیچکس قادر نیست خدا را اثبات یا رد کند!
نتیجهگیری: از ایمان تا اثبات، راهی طولانی و ناتمام
با توجه به نقدهای مطرح شده، روشن میشود که براهین اثبات وجود خدا در فلسفه اسلامی، از جمله برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین، در اثبات عقلی مستقل و قاطع وجود خداوند ناکام ماندهاند. این براهین نه تنها از چالشهای منطقی و مغالطات رنج میبرند، بلکه بر پایههای متزلزلی چون «امتناع تسلسل» (که درک مدرن از بینهایت آن را زیر سوال میبرد) و «مصادره به مطلوب» (قرار دادن نتیجه در مقدمه) بنا شدهاند.
بنابراین، وجود خداوند در این براهین، نه یک ضرورت عقلی ثابتشده، بلکه یک «فرض اعتقادی» است که لباس استدلال منطقی به تنش کردهاند. پذیرش این براهین بیش از آنکه نتیجهای از تفکر عقلانی باشد، بر پایه پیشفرضهای ایمانی و نیازهای روانی به قطعیت استوار است. فلاسفه، به جای اثبات، صرفاً مدلی را ارائه دادهاند که در آن، خدا در جایگاه علتالعلل قرار میگیرد تا از تسلسل جلوگیری شود؛ مدلی که اصولش بر مبنای استثنائات بنا شده و فاقد قدرت اثباتی جهانشمول است. این مقاله به وضوح نشان میدهد که براهین فلسفی اثبات خدا، هیچ چیز جدیدی را اثبات نمیکنند، بلکه تنها باورهای پیشینی را در قالبی منطقی بازتولید میکنند.